
است و نه امرى خارج از آن».
عدل در اصطلاح فقه
استعمال واژهی عدل در فقه نیز از دو جنبه مورد نظر قرار گرفته است: یکی جنبهی فردی و دیگری اجتماعی.
گاهی عدالت به عنوان یک صفت نفسانی برای فرد در نظر گرفته شده و فقها این وصف را به عنوان شرطی برای امامت جماعت، قضاوت، شهادت و….. تلقی کردهاند. ایشان آن را به «ملکهاى نفسانى که به واجب فرمان مىدهد و انسان را بر ملازمت تقوا برمیانگیزد و از ارتکاب گناهان بزرگ و اصرار بر گناهان کوچک، و ارتکاب اعمالی که عرفاً بر بیمبالاتی در دین دلالت میکند، باز میدارد.» تعریف مینمایند.
برخی از فقها معتقدند این معنا حقیقت شرعیهای برای عدالت ایجاد کرده که با معنای لغوی آن کاملاً متفاوت است؛ لیکن به نظر میرسد همانگونه که برخی از متأخرین مطرح نمودهاند، این، همان معنای لغوی استقامت و عدم انحراف است و حقیقت شرعیه برای عدالت ثابت نشده است.
از سوی دیگر هرگاه عدالت از بعد اجتماعی مطرح گردد، به معانی زیر آورده میشود:
معنای برخورد همراه با تساوی و برابری؛ مانند این عبارات:
«ینبغی أن یعدل الوارث بین الأولاد فی العطیه . وطریق العدل التسویه بین الذکور والإناث»؛ «أن العدل للزوجات ( وإنه ) عباره عن التسویه بینهن»
از باطل میل به حق داشتن؛ نظیر:
«وطلاق العدل هو المائل عن الباطل إلى الحق لان العدل عند الاطلاق ینصرف إلیه وإن کان الاسم فی اللغه وضع دلاله على مطلق المیل کاسم الجور وعند الاطلاق ینصرف إلى المیل من الحق إلى الباطل وان وضع فی اللغه دلاله على مطلق المیل والطلاق المائل من الباطل إلى الحق»
ایفای تمام حقوق، عدم تجاوز به حقّ ذی حق، انصاف و دادگری:
«لأن الواحده لها علیه العدل بمعنى إیفاء الحقوق فلا تصلح قسمه »
عدل در اصطلاح حقوق
حقوقدانان عدل و عدالت را به معنای رفتار و قضاوت با انصاف و دادگری، تناسب و تساوی جرم با مجازات در حوزه قضا، رعایت حقوق افراد و عطا کردن حق به هر ذىحقی دانسته و جور را به پایمال کردن حقوق و تجاوز و تصرف درحقوق دیگران تعریف کردهاند.
در حقوق برقرار نمودن مساوات نیز به عنوان معنای عدالت مطرح شده است؛ ولی در این که مساوات به معنای تساوى و نفى هر گونه تبعیض باشد یا رعایت تساوى در زمینهی استحقاقهاى متساوى میان فیلسوفان حقوق اختلاف نظر است. تفصیل این مطلب را به مبحث رابطه عدالت و تساوی واگذار مینماییم؛ لیکن آنچه مسلم است، فارق از اینکه این حق چگونه اعطا شود و تساوی در تقسیم آن چگونه رعایت گردد، در تمامی تعاریفی که از عدالت در حقوق کشورهای مختلف ارائه شده، معنای “اعطاء کل ذی حق حقه ” نهفته است؛ به عنوان مثال اولپین برای عدالت در حقوق روم چنین تعریفی را ارائه میکند: « اراده محکم و مداوم به اینکه حق هرکس داده شود .»
یا در دائره المعارف امریکانا عدالت در حقوق چنین معنا شده است :
اینجا فقط تکه های از پایان نامه به صورت رندم (تصادفی) درج می شود که هنگام انتقال از فایل ورد ممکن است باعث به هم ریختگی شود و یا عکس ها ، نمودار ها و جداول درج نشوندبرای دانلود متن کامل پایان نامه ، مقاله ، تحقیق ، پروژه ، پروپوزال ،سمینار مقطع کارشناسی ، ارشد و دکتری در موضوعات مختلف با فرمت ورد می توانید به سایت 40y.ir مراجعه نمایید.
رشته حقوق همه گرایش ها : عمومی ، جزا و جرم شناسی ، بین الملل،خصوصی…
در این سایت مجموعه بسیار بزرگی از مقالات و پایان نامه ها با منابع و ماخذ کامل درج شده که قسمتی از آنها به صورت رایگان و بقیه برای فروش و دانلود درج شده اند
« درحقوق، عدالت عبارتی انتزاعی است برای تشریح کلی غایتی که از روابط قانونی افراد و حکومت آنها و تمام دول مستقل حاصل شود. به معنای محدودتر نتیجه ایست ایدهآل که در مورد خاص و با اعمال صحیح اصول قانونی میتوان به آن رسید .»
در حقوق غربی گاهی عدالت را به حکم موافق قانون تعریف کردهاند و این در زمانی است که این واژه همراه با انصاف به کار برده شود. باعنایت به اینکه در گفتار سوم به تفصیل به این بحث پرداخته میشود، توضیح بیشتر به آنجا واگذار میشود.
1-7 جمع بندی:
باتوجه به آنچه گذشت، میتوان گفت بیشترین استعمال واژهی عدل در دو معنای «وضع کل شیء فی موضعه» و«اعطاء کل ذی حق حقه» میباشد؛ معنای اول نسبت به همهی اشیاء و عالم وجود، از جمله انسان چه در بعد صفات نفسانی، چه در بعد رفتاری و اجتماعی جاری است؛ پدر حالی که معنای دوم فقط در جنبهی رفتار اجتماعی اسنسانها کاربرد دارد.
از آنجا که موضوع بحث این رساله حقوق و فقه اجتماعی و سیاسی است و برای ساخت یک قاعدهی فقهی و حقوقی که در استنباط احکام مفید باشد، نظر به جنبهی اجتماعی علم فقه شده است و از سوی دیگر حقوق نیز علمی است صرفاً اجتماعی، تا جایی که برای ویژگیهای قاعدهی حقوقی اجتماعی بودن آن را شرط نمودهاند، در پژوهش حاضر معنای دوم عدالت را مورد بررسی و تحلیل قرار داده و به معنای نخست آن نمیپردازیم.
گفتار دوم- معناشناسی انصاف
تعریف لغوی انصاف
انصاف واژهای عربی، از ریشه ی “نصف”، و به معنای نصف کردن به دو قسمت مساوی، اعطای حق و معامله براساس عدل وقسط است. در کتب لغت آمده که منظور از معاملهی منصفانه این است که سود و منفعتی از طرف مقابل خود نگیرد، مگر اینکه به همان اندازه به او سود برساند و هیچ ضرری به طرف مقابلش نرساند، مگر اینکه او نیز همان مقدار ضرر کند. و بهطور کلی اگر همانگونه که خود را مستحق حق میداند به دیگری حق بدهد گویند که او منصف است.
تمام این معانی بازگشت به یک مفهوم دارد: “اعطاء تمام الحق”. مؤید این مطلب، معنایی است که از واژهی نقیض آن – ظلم- ارائه شده است.
ظلم در کتب لغت به عنوان واژهای در مقابل انصاف معرفی شده است. اکثر لغت شناسان معنای اصلی ظلم را ” قراردادن یک چیز در غیر جایگاهش” بیان نمودهاند و البته” گرفتن حق دیگری ” و”تعدی و تجاوز از حد” را نیز به عنوان معانی فرعی این واژه مطرح نمودهاند.
با در نظر گرفتن معنای حقیقی واژهی ظلم و معانیی که از انصاف مطرح شده است، این نکته به نظر میرسد که زمانی میتوان حق یک فرد را در جای خودش قرار داد و او را آنگونه که سزاوار است، به حقش رساند، که تمام حق او بی کم وکاست و با رعایت تمام جوانب ادا شود.
از اینرو تعبیر ” دادن هر ذی حقی حقش را” به عنوان بهترین تعریف انصاف مطرح میشود.
در زبان فارسی نیز این واژه در معنای نصف، نیمه، مروت، راستی، عدل کردن، دادکردن، صداقت نمودن، احقاق حق کردن، به نیمه رسیدن و نیمه چیزی را گرفتن به کار رفته است.
معادل انصاف در زبان انگلیسی fairness، evenhandedne،impartiality، Equity میباشد.
معنای انصاف در آیات
این واژه و مشتقات آن در هیچ آیهای از قرآن بهکار نرفته و فقط واژهی “نصف” به معنی نیمه در برخی از آیات استعمال شده است.
واژهی ظلم (به عنوان نقیض انصاف) بارها در قرآن کریم با معانی متفاوتی استعمال شده که در اینجا به چند نمونه اشاره میشود:
تعدی و تجاوز از حدود وحق: «وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ»؛ از اینرو به گناه ظلم گویند، هرچند گناه یا تجاوز از حدود، بسیار کم باشد.
نقصان: «کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئاً وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً»
شرک: « الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ.»
البته در بین این معانی معنای اول بیشترین استعمالات را از این واژه و مشتقات آن به خود اختصاص داده، به طوری که قریب به 200 آیه در این معنا به کار برده شده است.
3.معنای انصاف در روایات
در روایات و احادیث ائمه (:) در مورد رفتار منصفانه سفارشات بسیاری وارد شده است. واژهی انصاف در این روایات به معنای اعطای کامل حق و کم نگذاشتن از آن میباشد.
این معنا به دو صورت جلوه کرده یکی زمانی که با واژهی عدل بهکار رفته و به عنوان مصداق اتم و کامل عدل معرفی شده است. در اینگونه احادیث انصاف در مقابل ظلم استعمال شده است؛ نظیر این روایت :«از عدالت حاکم این است که منصفانه حکم کند و از ظلم بپرهیزد .»
دوم در مواردی که امر شده حق را آنگونه که برای خود میپسندد به دیگران بدهد؛ به عبارت دیگر آنچه برای خود میپسندد، برای دیگران بپسندد. روایاتی که انصاف را در مقابل حمیت و تعصب مطرح نمودهاند، از این جمله به شمار میروند. برای نمونه امام صادق (علیه السلام) یکی از بالاترین اعمال را انصاف دادن به مردم بهگونهای که به چیزی جز آنکه برای خود میپسندد برای آن ها راضی نشود، دانستهاند.
همانگونه که ملاحظه میشود تمام این موارد در حقیقت بازگو کنندهی معنای لغوی انصاف-“اعطاء کل ذی حق حقه”- میباشد؛ زیرا زمانیکه فرد به دور از تعصب و خودبینی بخواهد عمل کند، حق را آنگونهای میدهد که دوست دارد به خود او داده شود؛ یعنی در این زمان خود را بهجای آن طرف مقابل قرار داده و همان گونه که برای خود میپسندد برای او حکم کرده و حق او را تام و کامل میدهد.
از دیگر سو “انحراف، تجاوز از حق و قرار دادن شیء در غیر موضعش ” از جمله معانی است که برای ظلم در روایات مدنظر قرار گرفته است.
4. معنای انصاف در اخلاق
انصاف نیز مانند عدل دارای مفهومی اخلاقی است. در کتب اخلاقی برای انصاف معنای جدایی از واژهی عدل دیده نمیشود؛ مرحوم نراقی در تعریفی که از انصاف ارائه داده، آن را ایستادن برحق معنا کرده و فضیلتی در مقابل کتمان حق دانستهاند؛ دیگران در عباراتشان انصاف را مترادف عدالت به کار بردهاند، به عنوان مثال ابن مسکویه زمانی که عدالت را تعریف میکند، مینویسد:
« عدالت فضیلتی است برای نفس که از اجتماع فضایل سه گانهیمذکور پدید میآید و آن زمان است که هر یک از قوا با دیگر قوا ملایم و سازگار باشد… . از این حالت انسان را صفتی پدیدار میگردد کهاولاً نسبت به نفس خود انصاف را برمیگزید و ثانیاً انصاف نسبت به دیگران را در نظر میگیرد. »
و یا خواجه نصیر در اخلاق ناصری آنجا که به بیان رابطه ی عدالت و محبت می پردازد، میفرماید:
« پس معلوم مىشود که احتیاج به عدالت، که اکمل فضایل انسانى است، در محافظت نظام نوع، از جهت فقدان محبّت است؛ چه اگر محبّت میان اشخاص حاصل بودى، به انصاف و انتصاف احتیاج نیفتادى، و از روى لغت خود «انصاف»، که مشتق از «نصف» بود، یعنى منصف متنازع فیه را به صاحب خود مناصفه کند و تنصیف از لواحق تکثّر باشد و محبت از اسباب اتحاد. پس بدین وجوه، فضیلت محبت بر عدالت معلوم شد.»
با توجه به اینکه این دو واژه را به جای هم به کاربردهاند، مشخص میشود که هر دو را در یک معنا میدانستهاند.
5. انصاف در اصطلاح فقه
فقها در کتب فقهی واژهی انصاف را به کار برده، مع الوصف تعریف خاصی برای آن مطرح ننمودهاند، تنها ابن عابدین فقیه بزرگ مذهب حنفیه در کتاب خود به تعریف آن مبادرت ورزیده و بیان کرده :
« انصاف همان به اعتدال رفتن و ثابت قدم ماندن بر راه درست است .»
در کلمات فقها انصاف در معنایی به غیر از معنای لغوی آن به کار نرفته است. در حقیقت مواردی که فقها آن را امری “خلاف الانصاف” یا “اقرب الی الانصاف” تلقی میکنند و حکم را برمبنای انصاف صادر میکنند، یا در آن مواردی که با “لکن الانصاف” از کلام قبلی عدول کرده و نظر خود را میدهند، منظورشان از انصاف این است که اگر بخواهیم این حکم را دقیق بدهیم و حق را در موضع خودش جای بدهیم باید اینگونه سخن بگوییم.
و لذا هر گاه موضوعی دقیق منقح نشده و حق مطلب ادا نشده باشد و بدون سنجیدن تمام مواضع صادر شود، از نظر فقها حکمی بر خلاف انصاف صادرشده است. در مقابل اگر در صدور حکم تمام جوانب امر سنجیده شود و حق در جایگاه خود قرار بگیرد، آن حکم “اقرب الی الانصاف” و “مقتضای انصاف” معرفی شده و یا با عبارات “لکن الانصاف” و “والانصاف یقتضی ” یا”والانصاف” از حکمهای دیگر متمایز شده است. برای واضح شدن بیشتر مطلب به چند نمونه از عبارات فقهای شیعه و اهل سنت اشاره میشود:
در بحث وجوب تقسیم شبها برای کسی که همسران متعدد دارد، صاحب جواهر میفرماید اگر حضور مرد در کنار همسرش در تمام طول شب واجب باشد، انصاف اقتضا میکند که خیلی دقت عقلی در میزان ساعات و لحظات صورت نگیرد و منصفانه این است که بگوییم هر چه که غالباً و عرفاً عذر شناخته میشود، مسامحتاً در نظر گرفته نشود.
سید سابق از فقهای اهل سنت، پرداخت فدیه از سوی زوجه برای طلاق خلع را مصداق عدل و انصاف میداند، زیرا زوج همان کسی است که مهر و نفقه را میدهد، پس انصاف این است که زوجه هر چه را گرفته پس بدهد.
از نظر مرحوم شیخ انصاری گرچه انصاف این است که روایات مربوط به حرمت غنا فقط شامل آن غنائی است که زنان مغنیه برای مردان میخوانند، ولیکن هیچ منصفی بهخاطر این اشعار، اطلاقات را کنار نمیگذارد، خصوصاً با معارضه با روایاتی که مطلق غنا را حتی برای مولا حرام کرده است.
ابن عابدین از فقهای حنفیه درکتاب حاشیه رد المختار زمانی که در گرفتن جزیه تکالیفی را برای امام معین میکند، میگوید:
«سزاوار است که امام مقدار جزیه و وقت وجوبش را مشخص کند… و با آنها انصاف داشته باشد و انصاف در اینجا به معنای معامله و برخورد همراه با عدل و قسط است.»
از سوی دیگر ظلم که به عنوان واژهی نقیض انصاف مطرح شده است، در فقه به معنای تعدی از حق به باطل، تجاوز از حدود و تصرف در ملک دیگری آمده است. به چند مورد به عنوان نمونه اشاره میکنیم:
روایتی دربارهی حکم اشتراء از عاملی که ظالم است، وجود دارد، مرحوم بحرالعلوم منظور از ظلم عامل را در این روایت اتخاذ بیشتر از حق واجب معنا میکند.
صاحب جواهر در کتاب احیاء موات اخراج افرادی را که در مدارس یا کاروانسراها ساکن هستند، ظلم دانسته و آنها را سزاوارتر نسبت به مالکیت آنجا تلقی مینمایند. واضح است که ظلم در اینجا یعنی قرار دادن شیء در غیر موضعش .
شیخ انصاری علت وجوب طلب حلالیت برای کسی که غیبت دیگری را کرده است، ظلمی دانسته که بر فرد غیبت شونده رفته است. ظلم در اینجا یعنی فرد از حدود خود تجاوز کرده و حق دیگری را ضایع کرده است.
6. انصاف در اصطلاح حقوق
حقوقدانان برای واژه ی انصاف دو معنای عام وخاص مطرح کردهاند:
1. معنای عام : منظور از معنای عام انصاف، دادگری و اعطای حق هر ذیحق است. در این معنا انصاف دور محور مفهوم برابری می گردد، خواه با تنصیف (برابری مقدار) برابر باشد، خواه نباشد. این مفهوم از انصاف هم در حقوق ماهوی و هم شکلی به کار می رود. مثلاً موقع شک در مقدار سهم دو نفر از حق آب یک نهر، اصل را بر تساوی حقوق قرار می دهند تا خلاف آن ثابت شود. ماده 109 قانون مدنی که در مورد اشتراک دو همسایه در دیوار مشترک آمده نمونهای دیگر از برابری مقداری و ماده 377 همان قانون که حق حبس ثمن یا مبیع را برای هریک از متبایعین قائل شده است، به عنوان نمونهای از برابری غیر مقداری است .
باید گفت در معنای عام بین عدالت و انصاف تفاوتی نیست و انصاف به معنای عام، مترادف عدالت است. وقتی گفته میشود: خدا را انصاف بده، یعنی در رابطهی خود و خدا آنچه را باید، به جای آور، و وقتی میگویند: داد مظلوم را از ظالم بگیر، یعنی دربارهی این دو، حق را رعایت کن.
2. معنای خاص : اگر عدالت را به معنای قانون بدانیم، انصاف معنای دیگری پیدا میکند:
« انصاف ، احساسی از چهرهی لطیفتر عدالت، در موارد خاصّ است و شامل ماسوای برابری و تعادل میشود که بهطور طبیعی کسی که عدالت را به این معنا بهکار میبرد، از مفهوم تساوی و برابری فاصله گرفته، و حکمتی را مورد نظر و توجّه قرار داده است.»
رجوع به انصاف – به این مفهوم- زمانی مطرح می شود، که اجرای قاعدهای عادلانه در فرضی خاص نتایج نامطلوب به بار آورد و وجدان اخلاقی، به اصلاح آن تمایل یابد.
به نظر این دسته از حقوقدانان، انصاف در معنای خاص با عدالت به یک معنا نیست و حتی در مواردی با هم معارض هستند. از اینرو در دائره المعارف بریتانیکا – آنجا که معنای خاص انصاف را از بعد حقوقی مطرح میکند- آمده است : « وقتی مرد عامی راجع به انصاف [ از بعد حقوقی ] صحبت میکند به عدالت ایده آلی میاندیشد که به وسیله حقوق بوجود نیامده، بلکه حتی ممکن است مغایر با آن باشد.»
نتیج